سلام و درود به همه ی اساتید گرام و دوستان
	در پناه حق تعالی
	**************************
	 
	 
	کاش خورشید...
	 
	حرمت ِ بهار می داشت...
	 
	خیل  ِ درختان، هنوز از عطر  ِ شکوفه ها، مستی می کنند...
	 
	زمستان، تازه به خواب ِ مرگ رفته است...
	 
	و مرغ  ِصبح، هر سحرگاه...
	 
	با ضربآهنگ ِ سنگ ریزه های ِ رود...
	 
	برای ِ به آغوش کشیدن ِ آسمان، بال می گشاید...
	 
	خورشید، حرمت بدار...
	 
	زود است که همه ی ِ سبزه ها...
	 
	ناکام به سینه ی ِ خاک روند...
	 
	باغبان را می دیدم...
	 
	گیوه هایش را به پا می کرد...
	 
	می دانست، گل ها در انتظار  ِ نوازش  ِ دستانش، لحظه شماری می کنند...
	 
	خورشید، حرمت بدار...
	 
	این شاعر، هنوز برای ِ ماه...
	 
	کودکانه، آتشی می سازد تا برایش، چامه هایش را بسراید...
	 
	خورشید...
	 
	قاصدک های ِ بی قرار...
	 
	آواز  ِ آمدن  ِ   چلچله ها را شنیده اند...
	 
	کمی حوصله کن...
	 
	ترنم  ِ باد  ِ بهاری...
	 
	ابرها را شیدا کرده...
	 
	و صاعقه با کمانچه اش...
	 
	ترانه ی ِ باران را می خواند...
	 
	 
	 
	(رضا روستا)
 
    
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1391/3/2   در ساعت   :    0:55:47
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
965
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.