برای آنکه بپوشم به چهره ام، غم خویش
فکنده سر، گذرم از کنار همدم خویش
چنان سبک گذرم از کنار و از بر دوست
برون نیاید از آن بی غبار، عالم خویش
بر آسمان ابری چشمم چون رعد می غرم
که بی خیال شو ازسیل رنج و ماتم خویش
غمین ترم که گوش سپارم به این همه تکرار
به ناله های چه باید کنم ، نکردم خویش
زمانه گفت کسی بی نیاز از خویش است
که استوار کند ،اعتقاد محکم خویش
چنان زلال شود رود پاک احساسم
که رنج نیز ببیند رخ مجسم خویش
چو اشک می چکی ای شعر از سر انگشتم
رها شده گل برگ دل ز شبنم خویش
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/31 در ساعت : 12:14:17
| تعداد مشاهده این شعر :
1004
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.