از دست او رنجیدم و از جان گریزانش شدم
با من چو سختی کرد او ،رفتم و آسانش شدم
رفتم که طعم خنده را از گریه هایم جان دهم
رفتم نخنديد او دگر ،چون چشم گریانش شدم
با مهر سنجيدم دلش با گريه رنجاندم ز خود
رفتم و با این کار خود ،دردی به وجدانش شدم
گم در دلش بودم ولي ،او در كلام من عيان
رفتم که تا جوید مرا ،پیدا و پنهانش شدم
رفتم كه تنهايش كنم درگير غمهايش كنم
تنها چو شد،باز آمدم،اشكي به مژگانش شدم
چون كودكي بي دست و پا،رفتم كه تا جويد مرا
زنجیر مهر افکندم وطوق گريبانش شدم