یکی خویش را از خدا جا گذاشت.( برای خفاش شب پرستی که تاب دیدن آفتاب امامت را نداشت و برای بوق صهیونیستی که از او گفت.)
	 
	یکی بدتر از کرکسان ، کار کرد
	به " بل هُم اضل" بودن اقرار کرد
	ندانست چون آفتاب از کجاست
	سحر را نفهمید و انکار کرد
	 
	یکی خویش را از خدا جا گذاشت
	"یقین" دید، "اما" و "آیا" گذاشت
	لباس هنر بر کلامش کشید
	به روی کلام و هنر پا گذاشت
	 
	به "بالاترین" حال دیوانگی
	به "بالاترین" حد بی مایگی
	به "بالاترین" مهملات سخیف
	به "بالاترین" دلغکی ، لودگی
	 
	به "بالاترین" شیوه ، گمراه شد
	هبوطش مثالی به افواه شد
	چنان موجب شرم تاریخ گشت
	فلک از چنین شرم ، آگاه شد
	 
	به پایین ترین دره افتاده است !
	چه بی ریشه هست و چه ناپخته است!
	حیا را برافروخت، شرمش فروخت
	لجامش بریده ، نجس زاده است!
 
    
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1391/2/27   در ساعت   :    12:47:41
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
1122
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.