یکی خویش را از خدا جا گذاشت.( برای خفاش شب پرستی که تاب دیدن آفتاب امامت را نداشت و برای بوق صهیونیستی که از او گفت.)
یکی بدتر از کرکسان ، کار کرد
به " بل هُم اضل" بودن اقرار کرد
ندانست چون آفتاب از کجاست
سحر را نفهمید و انکار کرد
یکی خویش را از خدا جا گذاشت
"یقین" دید، "اما" و "آیا" گذاشت
لباس هنر بر کلامش کشید
به روی کلام و هنر پا گذاشت
به "بالاترین" حال دیوانگی
به "بالاترین" حد بی مایگی
به "بالاترین" مهملات سخیف
به "بالاترین" دلغکی ، لودگی
به "بالاترین" شیوه ، گمراه شد
هبوطش مثالی به افواه شد
چنان موجب شرم تاریخ گشت
فلک از چنین شرم ، آگاه شد
به پایین ترین دره افتاده است !
چه بی ریشه هست و چه ناپخته است!
حیا را برافروخت، شرمش فروخت
لجامش بریده ، نجس زاده است!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/27 در ساعت : 12:47:41
| تعداد مشاهده این شعر :
1096
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.