بهار رسید و هنوز من .... همین منم که نمی بینم
همین من شکسته و ترسو که عشق هنوز نه در برم...
بهار رسید و من هنوز کوچه گرد سراب سراب تنم
از سال و ماه و دقیقه ها و این لحظه های گریه بپرس که چه می کشم از نبودنش...
بهار رسیده تا مدینه ی دلهای دلهره...
تا بحر مردم بحرین و نگاه داغ مصر..........
نمی توانم بهاریه بگویم وقتی دانه ی تو در خاک می غلطد و نمی بالد.... نمی توانم.
.
.
در این دقیقه های سررفته و منتظر، در این دقیقه های عاشق دگرگونی با هم برای هم و برای
همه دعا کنیم و آرزو کنیم که بهار بعد بهار ما باشد؛ بهار انسان.
.
.
در سالی که گذشت پرونده ی اعمال من از آنچه می خواهم تهی ست... خیلی تهی.
اما دفتری از شعرهایم به همت و مدد دوستانی بزرگوار و استادی عاشق که از کلمه راه می سازد
برای تمام نرفته ها جناب آقای سیدضیا شفیعی در آخرین برگهای دفتر امسال زیر چاپ رفت و
شد: " از باران پیاده شو"

شعری از همین دفتر که بی مناسبت نیست:
سقف چلچله را تکان بده با باد
شاید بهار
بزاید شکوفهی آدم را
دوباره نیستی در جوانه زدن
و حسرت سکوت برف را
زیر ناودان خواندن
بهار
زنگ ساعت بیداریست
بگو
به خوابم نمیآیی؟
راستی بیش از ده شعر این کتاب مثله و قربانی آغوش مرگی شده است که
نزدیک است خیلی نزدیک و آن که شمشیر کشیده این را نمی داند به گمانم!!!
کلمات کلیدی این مطلب :
بهار ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:18:0
| تعداد مشاهده این شعر :
1014
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.