از غربت مرگ، لحظه ها لبریزند
	زردند، پریشان و ملال انگیزند
	غم، بال و پر بهار را ریخته است
	بعد از تو تمام فصلها پاییزند !
	***
	 از روز نخست، ما پریشان بودیم 
	آدم نشده، اسیر تاوان بودیم 
	 آب از سرمان گذشت اما افسوس 
	 یک عمر مدام، تشنه نان بودیم ! 
	 *** 
	
 
	اینسان که غمت دل مرا خونین کرد 
	کی با دل فرهاد، غم شیرین کرد؟ 
	بیداد تو از حال و هوایم پیداست 
	هرکس که مرا دید، تو را نفرین کرد ! 
	***
	درد دل من، گوش تو را کم دارد
	چشمان خطا پوش تو را کم دارد
	 تا بشکنم این بغض گلو گیرم را
	آغوش من، آغوش تو را کم دارد 
	 ***
	  نه شادی و نه شور، برایت بودم 
	نه روشنی و نـــور، برایت بودم
	یک پــارچه از طلای نابی زیبا 
	
 من وصله ی ناجور، برایت بودم  
	
***
	به استادم، دکتر ناظریان 
	نه سایه، نه رنگ مو، نه پد می خواهم 
	نه داروی افـــزایش قــــد می خــــــواهم 
	 از دست دلــــم خسته شدم، دکتــــر جان 
	 یک بسته دیــــازپام صد می خــــواهم !