آسمان از هرم آدم در رسوب افتاده بود روی دوش خسته کوهی ، غروب افتاده بود
لحظه سخت سکوت سایه در پس کوچه ها نور کمرنگی به پای سنگ و چوب افتاده بود
سوز سرما از سر انگشت خیالی می چکید قلب خشک ساقه دست دارکوب افتاده بود
خستگی در کوچه سیگار تعفن می کشید دود از حد شمالی تا جنوب افتاده بود
پرسه می زد باد سنگینی که رنگ سرد داشت قاب تصویری میان لای جوب افتاده بود
...شهر اینجا در میان قاب یک تشویش بود گرگ و میش گله ای در پایکوب افتاده بود
رعد و برقی زد هوا آرام شد باران گرفت کات شد ، تصویر در آئینه خوب افتاده بود.