قرعه زد بار دگر عشق به نام من و تو
داشت میریخت فلک زهر به جام من و تو
انقدر رشته مهر دل ما محکم بود
که پریشانی و غم رفت ز بام من و تو
دیدی اخر که همین تنگ دلیهای دلم
کرد این فاصله را اهلی و رام من و تو
گر چه ان قاصد خوشبختی ما پر زده بود
عاقبت صید شد ان مرغ به دام من و تو
سر زد از مغرب عشق من و تو , صبح سپید
کاش دیگر نشود نوبت شام من و تو
بعد از این هست یقینم که عسل میریزد
دست ایام دگرباره , به کام من و تو
نیست چیزی که بهایش بود افزون از عشق
اخرین بیت غزل هست پیام من و تو