از دشت های خفته در آغوش تف نگو
	از احتمال ساده ی مرگ علف نگو
	از ماهیان مرده ی مردابه ها نپرس
	از ساحل رها شده ی بی صدف نگو
	از خانه ها و پنجره های شبح زده
	از عکس های مانده در اوهام رف نگو
	باران بریز بر سر و روی پرنده ها
	از کوچه های ساکت و سرد تلف نگو
	دستی برآر هلهله را در سماع صبح
	از انزوای آینه های شعف نگو
	در روشنای باله ی پروانه ها بخند
	از کورسوی شعله ی شمع شرف نگو
	در تارهای صوتی تنبوره ها برقص
	از التهاب حنجره ی تلخ دف نگو
	پهلو شکسته ای ست در این کنج بی کسی
	از غربت شبانه ی شاه نجف نگو 
 
کلمات کلیدی این مطلب : 
مرگ  ،  
علف  ،  
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1391/2/19   در ساعت   :    10:4:4
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
980
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.