گُناهی مُستحب تر نیست از دیدار ِ پنهانت
اگر بگذارد این زیبایی ِ کافر/ مُسلمانت
من از سجّاده ها و جاده ها، بسیار می ترسم
بخوان یک سوره از گمراهی ِ گیسوی ِ حیرانت
ببین! کاهن شدم، کولی وَش و آواره، تا خطّی
بخوانم، یا مگر خطّی شوم در وهم ِ فنجانت
دوباره پرچم ِ سرخ ِ دلم در باد می رقصد
دوباره هق هقی گُم، در فراموشای ِ تهرانت ...
..
رهایی، قصّه بود، ای ماهیِ تُنگِ بلورِ شب!
مبادا در فریبِ تُنگِ دریا گُم شود جانت
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/16 در ساعت : 11:2:5
| تعداد مشاهده این شعر :
1538
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.