سیلِ خون می آمد از این دیده ی نالان و بس
ابر بارانی به خون خوابید در زندان و بس
کوچه گردی های من را مادرِ گیتی ندید
بود او در فصلِ فارغ گشتن از جانان وبس
پیرِمردِ حوصله می گشت در باغِ انار
او که ازهر دانه می خواند قصه ی هجران و بس
خدمتِ آن دوست می باید شوم در خاطرات
او از آهِ مهربانی داشت در میدان و بس
کوچه هایِ شهرِ ما را اشکِ ماتم سیل شد
نانجیب می گفت از انگورِ تابستان و بس
در دلِ زندانِ اهریمن اهورا تاج داشت
مانده ام از این همه وصلت خودم حیران و بس
آب می ریزم در آن تنگِ بلورِ خاطرات
مورچگانِ خاطرم را هست این درمان و بس
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/14 در ساعت : 16:8:40
| تعداد مشاهده این شعر :
1021
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.