ای که بوی تن تو ریخته در صبح و مسا
تشنه ی سرزدنت مانده همه آینه ها
باز آغوش گشوده ست برایت شب خاک
چشم خورشید به در دوخته، ای ماه بیا!
تا به کی خاک قدم های تو را بو بکشد؟
تا به کی شب بوزد بی تو در این پنجره ها؟
پی ادراک تو بر دار شدند این همه سال
پی دیدار تو آواره شدند ارض و سما
در پی کشف توام، ای نگهت آخر شعر
کی به شکل غزلی میدمی از سمت خدا؟
بی تو دیری است زمین چادر شب سرکرده ست
توری نور بگستر به شب کهنه ی ما
بیقرارند غزل ها که ز قلبم بدمند
بیقرارند افق ها که بتابی ز کجا...