به طعم تنت فکر می کندو
کرم های کوچکش را
به قلاب گره می زند مرد ماهی خوار
رد روسری ات را گرفته
کافی ست لب تر کنی
قلاب ها
برایت دندان تیز می کنند
بی که به ذهن شان برسد
زنی گندمگون
با گل های خضاب بسته روی انگشتانش
رفته توی جلدت
که هر شب
به هیات پری کوچکی به آب ها می زنی
پسرانت را
از دندان کوسه ها بیرون می کشی
حالا فکر یوسف زر خریدی افتاده اند
که نه پیراهنش بوی جوی مولیانت را می دهد
نه ابریشم
از خطوط درهم پیشانی اش رد می شود
زهی خیال...
خواب دیده ام
بالا می روی از قله ای
که ریشه دوانده بر امواج گلدار دامنت
و تو را آواز می خوانند
30 مرغِ دریایی
در گوش اقیانوس
با نام کوچکت خلیج
که در پیوند مبارک زخم و گلوله
نام بلند فارس را
روی لب ها آواز می خواند
بیدار که شوم
تعبیر روشنی داری...
- این را زنی می گفت
که میان ساحل قدم میزدو
آواز های مادری اش را
با لهجه دری
در گوش خلیج زمزمه می کرد.-
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/10 در ساعت : 23:38:32
| تعداد مشاهده این شعر :
1070
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.