* حميدرضا شکار سري
پدرم مرد/ به اداره آمدم/ مادرم مرد/ به اداره آمدم/ خودم مرد/ به اداره آمدم/ و دولت مانده است/ با کارمند مرده وظيفه شناسي که/ اصلاً خيال بازنشستگي ندارد!
شعر امروز بر خلاف شعر کلاسيک، نقطه عزيمت خود را از وقايع روزمره در نظر مي گيرد، پس مصالح خود را نيز از همين وقايع روزمره مي گيرد. شعر اما با نقطه عزيمت و مصالح خاص خود، ماهيت خود را مديون فراروي از مناسبات حاکم بر همين روزمرگي هاست. روزمرگي عرصه عادت است و عادت ريتمي است که در آن تمايزي در حرکت و فعاليت و رفتار ديده نمي شود. پس تاريخمند هم نمي تواند باشد. خاصيت روزمرگي اين است که خود را مي پوشاند و پنهان مي کند و اگر چنين نبود، وجود پيدا نمي کرد. شعر مدرن، شجاعانه مظاهر تاريک مدرنيسم را به نقد مي کشد. به همين ترتيب چون برآمده از روزمرگي است، همان گونه که ذکر شد، از مناسبات حاکم بر روزمرگيها فراروي مي کند. اين شعر مي کوشد توان پوشانندگي روزمرگي را مورد حمله قرار دهد و پرده آن را بدرد. هنر مدرن و به تبع آن شعر مدرن با ملاحظاتي که ذکر شد، نمي تواند تعهد اجتماعي خود را منکر شود. اين پارادوکسي جذاب است که هنر و شعر مدرن عليه آنچه که زمينه پيدايش آن را فراهم آورده است، عمل مي کند.
«رضا اسماعيلي» در شعر خود، هم عادت را که ريتم روزمرگي است، با تکرار جملاتي با ساخت يکسان اجرا مي کند و هم اين عادت را در محتواي شعر، موضوعيت مي بخشد. موضوعيتي تکان دهنده! نه تنها مرگ پدر و مادر او را از عادت روزمره دور نمي کند، بلکه مرگ خود او نيز مانع عادتش نمي شود. پس اين مرگ، مرگي فيزيکي نبايد باشد که نيست. مرگ تاريخ و زمان است که چون عبورش حس نمي شود، انگار نيست و زندگي بي زمان بي معناست.
«اسماعيلي» در دو سطر پاياني پس از نقد بي رحمانه روزمرگي، ناگهان به زبان، حس و حالي طنزآميز مي بخشد و به تمسخر آنچه تاکنون به نقد آن نشسته بود، مي پردازد.او اين طنز را با ايجاد متناقض نمايي کميک در ترکيب «کارمند مرده وظيفه شناسي» که نمي خواهد بازنشسته شود، برجسته مي کند. اين طنز پارادوکسيکال وقتي پررنگتر مي شود که حتي دولت به عنوان عامل و پشتيبان «وضعيت عادي روزمره» خود مستأصل شده است. ظاهراً آش خيلي خيلي شور شده است!
( 1 ) رفتارشناسي ادبي/ شعر مفهومي- رضا اسماعيلي- هزاره ققنوس- 1385 - صفحه 143
|