ستاره بود و هوس بود وغربت یک مرد
که باد عطر تو را بی نشانه می آورد
کلاغ های رها در خیال ِ گندمزار ...
تجسمیست از انواع حس ِ نفرت و درد
حدود ساعت پنج غروب می رفتی
گلو ثانیه را می فشرد هق هقِ سرد ...!
و آسمان که غمت را نمی برد از یاد
دل شکسته ی خود را به روی تو واکرد
والتماس دعای زمانه – بی تردید –
- مسیر عقربه برعکس می شود – برگرد
تو رفته ای و پس از تو زمانه پر شده از
هزار و یک هوس عاشقانه ی شبگرد
تو رفته ای که نیایی مگر هزاران سال ....!؟
که پر شده است زمین و زمانه از گل زرد
به باد می رود آخر تمام دنیای ِ ...
مترسکی که به هیزم شکن پناه آورد
http://sabzevar-sher.persianblog.ir/
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/6 در ساعت : 22:52:37
| تعداد مشاهده این شعر :
1208
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.