ستاره بود و هوس بود وغربت یک مرد
	که باد عطر تو را بی نشانه می آورد
	کلاغ های رها در خیال ِ گندمزار ...
	تجسمیست از انواع حس ِ نفرت و درد
	حدود ساعت پنج غروب می رفتی
	گلو ثانیه را می فشرد هق هقِ سرد ...!
	و آسمان که غمت را نمی برد از یاد
	دل شکسته ی خود را به روی تو واکرد
	والتماس دعای زمانه – بی تردید –
	-          مسیر عقربه برعکس می شود – برگرد
	تو رفته ای و پس از تو زمانه پر شده از
	هزار و یک هوس عاشقانه ی شبگرد
	تو رفته ای که نیایی مگر هزاران سال ....!؟
	که پر شده است زمین و زمانه از گل زرد
	به باد می رود آخر تمام دنیای ِ ...
	مترسکی که به هیزم شکن پناه آورد
	http://sabzevar-sher.persianblog.ir/
 
    
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1391/2/6   در ساعت   :    22:52:37
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
1231
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.