ای نازنین دلدار من بنشسته ای درجان من
از کفر زلف عنبرت خوش برده ای ایمان من
من در سرای بیکسی با اینهمه دلواپسی
با یاد تو سر می کنم ای یاد تو سامان من
بیهوده می گوید سخن هرکس نمی خواهد تورا
من گشته ام خواهان تو، توگشته ای خواهان من
من بوده ام گریان چنین در هجر بی پایان او
جانان چه می خواهد مگر از دیده ی گریان من
یا رب چرا ابرو کمان خون در دل ما می کند
با زلف وگیسو می زند بر قامت چوگان من
شاهان اگر گاهی نظر بر زیر دستان می کنند
او را شود فکری کند بر درد بی درمان من
زاهد نمی فهمد که من اینگونه می گویم سخن
دام کلام او چرا افتاده در دامان من
جانا تو از ساقی بگو از باده و از می بگو
ازفتنه ی صهبا بگو در شعر و در دیوان من
سعیدزاده بیدگلی (صهبا)
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/3 در ساعت : 1:19:20
| تعداد مشاهده این شعر :
19574
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.