مرا در قرنِ ماتم کوچه گردی ها کاری شد
دل دریا زده خندید و زخمِ خسته جاری شد
کنارِ خاطراتِ دور می رقصاند دریا را
زمستانی ترین سرما خوابید و بهاری شد
به باغِ سینه ام افزود،چشمِ گل هوایِ یار
و بینایی ی من گم در برِ مرغِ شکاری شد
خوشا باران که می خواند تو را هر صبح پاییزی
کویرآبادِ قلبم بر لبِ لعلِ تو ساری شد
منم آن دوره گردِ خسته،آمد از دلِ صحرا
که در صبحِ تو می خندید و در شامِ تو زاری شد
به پشتِ پنجره دیشب تو را دیدم کنارِ صبح
ستاره خواب رفت و باز عمرِ تو هزاری شد
خدایا باغبان را تا بهشتِ خویشتن بردی
بهشتِ آرزوهایم شکست و بی قراری شد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/2/2 در ساعت : 23:41:35
| تعداد مشاهده این شعر :
909
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.