با دلی سرشار از نفرت که با ما بود
واحه ها را می نوردیدیم
جاده مثل سقزی کشدار
کش می آمد زیر پاهامان
روی خط ناامیدی راه می رفتیم
***
آسمان یکریز می بارید می بارید
دسته ی چتری فقط در دستهامان بود
زیر باران اسیدی راه می رفتیم
***
ابرها تصویرهای وحشت و تردید
زیر بار رعدوبرق آسمان مرعوب
جنگل افرای پیش رویمان می سوخت در آتش
ما شتابان در مسیری سرد و دهشتناک
بی که تابد سوسویی از ماه می رفتیم
***
مقصد ما شهر نه کابوس جایی در فراسو بود
ما دو کژدم واره خصم هم شکار هم
طبق قانون غریزی راه می رفتیم
با دلی سرشار از نفرت که با ما بود
در کنار هم
نه دوشادوش...با اکراه می رفتیم
دوزخی از دور پیدا بود
ما بدانسو در گریز از هرچه زیبایی
چابک و دلخواه می رفتیم!
کلمات کلیدی این مطلب :
نفرت ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/29 در ساعت : 4:58:34
| تعداد مشاهده این شعر :
1662
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.