يك غزل قديمي:
كاشان؟ الو ! ( حكايت دوريست در سرم)
سهراب هست؟ وقت زيادي نميبرم
از پشت روزهاي خدا زنگ ميزنم
پشت مچالههاي ورقهاي دفترم
سهراب! حال و روز دلم هيچ خوب نيست
احساس ميكنم كه در آغازِ آخرم
هر روز پرتقالي اين شهر رفته است
انگار با هواي بهارانِ باورم
ديگر چه جور، ميشود اصلن... بگو كه با
اينها، كه جور ديگر و من جور ديگرم
...
سهراب! هيچ ميشنوي؟... بوق ممتد و ...
باران گرفته است، و من همچنان تَرَم
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/1/20 در ساعت : 12:21:19
| تعداد مشاهده این شعر :
1569
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.