از داخل هواپيما ميشد سر سبزي هند را ديد زد... در چهره آقاي احتشامي می شد آرامش را ديد ديگر خيالش راحت بود كه سپاه صحابه دنبال ما نيست!... آقاي كاكايي با اشتياق خاصی از سفر قبلي اش به هند تعريف مي كرد. به همراه كسي كه به دنبال ما آمده بود به خانه فرهنگ ايران در دهلي رفتيم. خود هندي ها می گويند دلهي!... بر سر در خانه فرهنگ هم دهلي نوشته بود. علتش را از دوستان پرسيدم ولی كسي نمي دانست.
آقاي شفيعی رييس خانه فرهنگ ايران در دهلی با انواع ميوه از ما استقبال كرد. همه به سراغ انگور ها رفتند كه در تهران هنوز به بازار نيامده بود!... قرار شد از وقت حداكثر استفاده را كنيم. آقاي شفيعي پيشنهاد كرد به معد بودا برويم كه مراسم نوافشاني دارند. موقع حركت گفت هر چه وسايل فلزي داريد به همراه دوربين و موبايل و ... اينجا بگذاريد كه ممنوع است. همه با اخم و غرغر دوربين و موبايل را تحويل دادند. من ولي گفتم وسايلم را مياورم!... گفتند: دردسر مي شود. گفتم :نهايتش اين است كه نخواهند گذاشت داخل بيايم. خب نميام!
نيم ساعت بعد دم معبد بوديم... آقاي كاكايي دوربين فيلم برداري اش را آورده بود. داخل معبد وارد شديم كسي بازديد نكرد. يواشكي شروع به عكاسي كرديم. كسي ايراد نگرفت. از داخل معبد عكس گرفتيم كسي جيكش بالا نيامد. اينجا بود كه همه حرس مي خوردند كه چرا دوربين هايشان را نياورده اند. گرم عكاسي بوديم كه گفتند درها را مي خواهند ببندند تا مراسم اجرا شود. با خود گفتم بهتر همينجا می مانم ببينم چه می شود. ديدم محدثي و قزوه هم نشسته اند. منوري هم در زير نور ضعيف سالن تند و تند در دفترش وقايع را ثبت مي كرد. عبدالملکيان هم که حسابی عرق کرده بود کنار کاکايی که داشت فيلم می گرفت نشسته بود.
يك نفر مثل مداح هاي ما شروع به خواندن كرد. خيلي با سوز مي خواند همه جمعيت هم با ايشان همراهي مي كرد و با ملودي هاي خاصي دست مي زدند. ما هم دست زديم (خدا از سر تقصيراتمان بگذرد). بعد چند بوداي جوان و پير وارد شدند و درهاي بسته را باز كردند.
صداي جمعيت كه با مداح همراهي مي كردند بالا گرفت. چند مجسمه خيلي زيبا خودنمايي كردند. يواشكي شروع كردم به عكس گرفتن. ديدم كسي عكس العملي نشان نداد. بلند شدم و از نزديكتر عكس گرفتم. بودا كه يك پارچه نارنجي (به رنگ پيراهن تيم ملي هلند) دور خودش انداخته بود شروع كرد به نماز خواندن. چقدر هم سخت بود اين نمازشان. از ايستاده ركوع نصف و نيمه اي مي رفت و بعد به جاي سجده كامل روي زمين دراز ميكشيد و دستانش را مثل شناگران عقب و جلو مي كرد بعد دوباره مي ايستاد و همان عمل قبل را تكرار مي كرد. دهها بار اين كار را تكرار كرد. يكبار ه متوجه شدم از بين جمعيت هر كس كه جلويش كمي فضاي خالي بود هم همينكار ها را مي كرد...
آنجا بود كه ديدم قسمت زنها از مردها جداست. از زنها كسي اين حركات (مثل نماز) را انجام نمي داد.
صداي همخواني و دست زدن قطع نمي شد. حدود يك ساعت اين مراسم زيبا و البته نفس گير طول كشيد.
http://uploadtak.com/images/ilfjj3g2zgzvphqwwf8.jpg
http://uploadtak.com/images/empzjmyipyzigpsqjt8n.jpg
http://uploadtak.com/images/y6bvo3d9hqrxli2kjgpt.jpg
http://uploadtak.com/images/p9pvrroopw4wqz6l7ieb.jpg
http://uploadtak.com/images/fltfwqv0emh8ga4ys760.jpg
http://uploadtak.com/images/kjjo8ar2wnugkpcqfdq.jpg
http://uploadtak.com/images/j2ewual9roaze0hszuw8.jpg
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:14:17
| تعداد مشاهده این شعر :
1448
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.