گفتمش
توضیح : ( بخشی از این غزل را به عنوان شاهد مثال در دفتر شعر جناب استاد آیت اللهی عزیز ، در ذیل مطلب زیبای ایشان < شعر ایرانی ، گفتم وگفت > نوشتم و ایشان فرمودند ای کاش غزل را در دفتر شعر خودتان می نوشتید و بنده با اطاعت از فرمایش استاد ، غزل را اینجا می نویسم )
گفتمش بوسه ی شیرین لبت مال من است
گفت ناز نفست بوسه مگر پیرهن است
گفتمش دیده به ما بیشتر از این بسپار
گفت پا مال شدن عادت سبز چمن است
گفتم آواز بخوان تا گل هستی شکفد
گفت هستی نه همین زق زق زاغ و زغن است
گفتم این شهر پر از زمزمه ی بی خبریست
گفت گیرنده ی تصویر تو هم مثل من است
گفتم آن گوهر شب تاب که در سینه ی تو ست
شب که شد شاهد شیدای کدام انجمن است
خنده سر داد به آوای صمیمانه و گفت
جان من دلبر من این چه روال سخن است
در خصوصیت اشخاص بزرگان گویند
جان نا کنده به هر حال گلاویز تن است
گفتم این پاسخ من نیست که کلک تو نوشت
گفت خاموش که این نار از این نارون است
فکر بیگانه به سر راه مده یا به سرا
هر که با خویش رود یکسره با خویشتن است
ناگهان گونه ی من گرم شد از شرم که گل
گفت این هدیه سزاوار تو شیرین دهن است
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )