(( فردای آفتاب ))  
	 
	اینک منم که گمشده ام در حصار ها 
	مبهوت و مات ، از گذر ِ روزگارها 
	 آئینه های زندگی ام زنگ می خورند 
	در صبر ِ بید ها و سکوت ِ چنارها 
	تصویرهای روشن ِ فردای آفتاب 
	پنهان شدند پشت ِ غریو ِ غبار ها 
	ساز دلم تراوت  ِ خاموش می زند  
	پیچیده تار ِ درد ، به تصنیف ِ تار ها 
	باید قبول کرد که در گیر ودار عشق   
	خارج شد ند دایره ها از مدار ها 
	در ایستگاه ِ کهنه ترین کینه مانده ایم 
	کوچیده  از دیار محبت  قطار ها
	با دلق کار خلق به سامان نمی رسد 
	تا کی به دست بی هنران است  کار ها  
 
    
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1390/3/4   در ساعت   :    5:13:50
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
1180
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.