دل این قافیه را صورت و سیمایی نیست
دیر وقت است ، مرا فرصت امّایی نیست
خانه ای ساخته ام در حرم دولت دوست
که در آن خانه، خبر از غم و سرمایی نیست
پیش او خوب و بد و زشت ، همه یکسانند
هیچ کس را غمی از دزدی و یغمایی نیست
گرچه رسم است سخن را به اشارت گفتن
خاطرت جمع، مرا جرات ایمایی نیست
حل یک مساله را از که توانم پرسید
گرچه ابهام مرا حل معمّایی نیست
در خرابات شنیدم که مرا می گفتند
بین رندان خرابات، من و مایی نیست
در تلاشیم همه تا که خودی رخ بکشیم
در میان سخنان، پرتو گرمائی نیست
هر کسی در پی ابراز وجود است و سجود
سر این سفره مجالی به بفرمائی نیست.
کلمات کلیدی این مطلب :
معما! ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/12/24 در ساعت : 17:23:50
| تعداد مشاهده این شعر :
859
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.