دسته بندی اشعار

آخرین اشعار

آخرین نقدها

شعر بهار من - شده بود عاشق بهاری که ...!

بی تفاوت به سیل جمعیت ، خسته از فصل انتظاری که_
_مانده در یک شب ِ زمستانی ، شده بود عاشق ِ بهاری که .....
"مرد تنها دلش غزل می خواست ، فارغ از دنگ و فنگ اطرافش
دست از صرف فعل ها برداشت ، دارم و داری و نداری که "
رو به دروازه ی بهشت آرام ، مثل رودی زلال در حرکت
رفت تا بی بهانه بغضش را ، وا کند مثل آبشاری که ..
ناگهان در پیاده رو سُر خورد ، پای سارا – پرنده ای کوچک
مادرش بغض خویش را می خورد ، مثل انبوه ابر تاری که
مرد این صحنه را به خود لرزید ، دست در دست یک سبد احساس
با دودست بهاری اش رویاند ، روی سارا گل ِ اناری که
آنطرف تر چکاوکی می خواست ، تا که مهمان رازقی باشد
دور گلدسته هشت بارآرام ، مولوی وار در مداری که
مرکز ثقل آسمانها بود ، بال وپر می زد و طوافش را
کهکشانها ستاره می پاشید ، باد دل تنگ و بی قراری که ...
مرد قصه سبک شدو بارید ، کنج ِصحن رضا(ع) گرفت آرام
حس خوبی که داشت --- می بردش : سمت دیدار تک سواری که ........
سید مهدی نژادهاشمی
23/12/1390

 http://sabzevar-sher.persianblog.ir/

---

---

   تاریخ ارسال  :   1390/12/23 در ساعت : 14:32:28   |  تعداد مشاهده این شعر :  2766

---

---