حضرت دوست جناب آقای هروی عزیز و ارجمند
لازم است باستحضار حضرتعالی برسانم که سروده های استاد بزرگوار جناب دکتر خوش عمل کاشانی عموما مصداق بارز سهل و ممتنع است و هیچ یک از دو پیشنهاد شما پذیرفتنی نیست. در مورد اول به دلیل وصل همزه ی اما به ماقبل هیچگونه سکتی بوقوع نمی پیوندد بلکه اگر هم سکتی به وجود بیاید در قرار گرفتن 《لیکن》بعد از《نیست》ظاهر می شود چون خواه ناخواه امکان اتصال حرف اول 《لیکن》به ماقبل آن منتفی است . در مورد قافیه باید بگویم هیچ ایرادی در قافیه قرار دادن گره و باصره نیست. به این سروده ی ملک الشعرای بهار دقت کنید :
جرم خورشید چوازحوت به برج بره شد
مجلس چاردهم ملعبه ومسخره شد
آذر آبادان شد جایگه لشگر روس
دستهٔ پیشهوری صاحب فری فره شد
توده کارگران جنبش کردند به ری
«هریکی زیشان گفتی که یکی قسوره شد»
کاروانی همی از ری به سوی مسکو رفت
جمله خاطرها مستغرق این خاطره شد
دستهٔ دزدان چون دیدند این معنی را
هریکی بهر فراریدن، چون فرفره شد
چست و چالاک دویدند به هر گوشه ز هول
آن یکی کبک شد و این یک با قرقره شد
قوهٔ ماسکه و لامسه از کار افتاد
سمع از سامعه رفت و بصر از باصره شد
کاروان شده بازآمد بینیل مرام
مرکز ایران ماتمکده و مقبره شد
هیئت دولت از بام نشستی تا شام
خون دل، شام شب و رنج و الم شبچره شد
مشورتها به میان آمد با خیل خواص
وی بسا کس که خیانتگر این مشوره شد
نعرهٔ پیشهوری گشت بلندآواتر
سوت کش بوق شد وقلقلکش خنبره شد
دُم او گشت کلفت و سر او گشت بزرگ
چون توانگر شد گفتی سخنش نادره شد
حزب توده همگی جانب او بگرفتند
بد کسی نیز که با توده همی یکسره شد
چند تن رفتند از صحنهٔ دولت به کنار
چند تن توده نمایشگر این منظره شد
بارزانی شد همدست به ایل شکاک
در ره سقز و بانه سوی کوه و دره شد
دستهٔ پیشهوری نیز به سوی همدان
حملهها برد ولی خرد درین دایره شد
دستهای رفت ز خلخال به منجیل و به رشت
صید خورشید، تمنای دل شبپره شد
لشگر شه سر ره سخت بر ایشان بگرفت
پهنهٔ رزم ز آتش چو یکی مجمره شد
طبرستانی و گیلانی و زنجانی را
راندن دزدان از ملک، مرامی سره شد
ای بسا دل که ز جور سفها خون گردید
وی بسا سینه که از تیر عدو پنجره شد
عاقبت رزم به کام دل رزمآرا گشت
دشمن گرگصفت رام بسان بره شد
ایل شکاک یقین کرد که تفصیل کجاست
بارزانی را بار از نی و نقل از تره شد
لشگر روس برون رفت ز خاک تبریز
نفت و بنزین سبب سرعت این باخره شد
غلط دیگر زد کابینه و شد توده برون
صدراعظم را میدان عمل یکسره شد
کشور ایران یکباره بجنبید چو دید
سر این ملک کرفتار بلای خوره شد
لشگر شاه ز زنجان چو به تبریز رسید
حزب خود مختار از جلفا بر قنطره شد
مجلس پانزدهم گشت از آن پس تشکیل
آن یکی بلبل گشت و دگری زنجره شد
رفت روز خطر و دغدغهٔ نفت شمال
نوبت خیمهشببازی انگلتره شد
صاحب دولت و اعوان و هوادارانش
بیخشان یکیک از باغ سیاست اره شد
آنچنان کشف شد اسرار بریتانی و نفت
که نفسها گره اندر گلو و خرخره شد
اینیکی گشت وزبر و دگری کشت کفیل
آنیکی نیزبه دولت طرف مشوره شد
لیک مجلس سخنانی که نبایستی گفت
گفت و با برق پراکنده به گرد کره شد
ناگهان دستی پیدا شد و قصدی پیوست
که دل اهل وطن پرطپش و دلخوره شد
گلهٔ دزدان گشتند ازین قصد آباد
کار آزادی لیکن پس از آن یکسره شد
گلهٔ دزدان کاز میدان دررفته بدند
بازگشتند و نفسشان باز از حنجره شد
لگن خاصرهای بس که ز نو جمجمه گشت
وی بسا جمجمه کز نو لگن خاصره شد
شد حکیمی که محلل بود، ازکار به دور
وز پیاش ساعد، فرمانده مستعمره شد
ارتجاع آمد و از آزادی کینه کشید
رفت پالان گرو ایام به کام خره شد
مشکلات پلتیکی همه از یاد برفت
گفتگوها و خطرها همه از ذاکره شد
سخن مرد درمیافته با یاد آمد
« کاروانی زده شد کار گروهی سره شد
میرویس هروی
1400/10/26 در ساعت : 7:49:15
سلام و درود! نخست در اینکه در عروض تبحر دارید را میپذیرم؛ ولی بحثِ مکثِ میانِ "است و اما" به سببِ وصل خواندن واجِ "ت" است با "م" اما نیست، چون در این صورت وزن میشکند، شما "است اما" را بر وزنِ "فاعلاتن" گرفتید که اگر همزه را حذف کنیم و وصل بخوانیم "اس تم ما" بر وزنِ مفعولن میشود، من در نخست نیز گفتم که شما کاملا اختیار دارید همزه را حذف نکنید ولی باحذف نکردنِ همزه کمی مکث میانِ "است و اما" ایجاد میشود، چون برای حفظ وزن باید "ت" است را تلفظ کنیم و به ادامهی آن همزهی "اما" را نیز بخوانیم که اگر چنین نکنیم و وصل بخوانیم وزنش از فاعلاتن به مفعولن میرود. باز هم تکرار میکنم مصراعِ شما موزون است و مشکلِ وزن ندارد فقط با خواندن همزهی "اما" کمی مکث میانِ "است و اما" بوجود میآید(خواندنِ همزه بعد از هجای کشیده عموما کمی سنگینی بالای زبان ایجاد میکند) که اگر جای "اما" از لیکن کار بگیرید این مکث از بین میرود. در موردِ قافیه کردنِ گره و باصره که توضیح دادم، دوستِ شما هم که کاملا موضوع را درک نکردند، و شعریکه ارسال کردن هیچ ربطی به قافیه ساختنِ گره و باصره ندارد، چون قافیهی آن شعر یا حرفِ روی در قافیهی آن شعر "ر" است و "ه" در همهی آن واژهها غیرِ ملفوظاست. من حرفم را گفتم اینکه میپذیرید و یا نه میلِ خودتان است و اگر احساس میکنید حرفِ اشتباه و یا گستاخی کردهام، پس یک معذرتخواهی به شما بدهکار میشوم و از شما عذر میخواهم، انشاءالله که شما بزرگوار هستید و عذرخواهیام را میپذیرید😊. وقتِتان خوش🌹🌹🌹 :::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: جناب میرویس هروی صاحب... هم من و هم ادیب و شاعر ذواللسانین ، استاد سخن حضرت ابراهیم حاج محمدی هریک بیش از 40 سال سابقه ی شعرو شاعری و تدریس عروض در مراکز مختلف فرهنگی ـــ ادبی و آموزشی داریم و در این زمینه چنان مسلطیم که سایه ی هر تار مویی را هم از ماست می کشیم چه رسد به خود تارمو! پیشنهاد ما به شما این است که دامنه ی مطالعات خود را در زمینه ی ادبیات پارسی بخصوص عروض و بالاخص وزن و قافیه که از ابتدایی ترین اصول عروضی است گسترده تر کنید.دانستن در هر زمینه و بابت هر موضوعی آدمی را به جایی می رساند که از لجاج و حرف و ادعای اشتباه خود را به کرسی نشاندن دست بر می دارد؛آن گاه در هر محضری بر صدر می نشیند و قدر می بیند.اگر جناب عالی تا بامداد یوم النّشور هم بر این ادعای ناجور پای بفشرید و باصطلاح تک بزنید پاتک های من و ایشان می تواند ادامه یابد و آن را حدیقف نباشد ؛ اما جز صداع حاصلی برای من و حاج استاد نامتقاعد و شمای تسلیم ناپذیر در برابر مسائل بیّن و آشکار نخواهد داشت و مخاطب را نیز خسته و رنجه خواهد کرد.والسلام علی من اتّبع الهدی.
|
میرویس هروی
1400/10/27 در ساعت : 4:47:59
سلام و درودِ مجدد! من حرفم را گفتم و مشکلِ قافیه گرفتنِ گِرِه با باصره را نیز نوشتم به نظرم نیاز نیست که دوباره تفاوتِ حرفِ روی(ه، ر)، تفاوتِ مجری(حرکتِ روی)، تفاوت توجیه(حرکتِ حرفِ قبل از حرفِ روی) را در واژههای گِرِه و باصِرَه توضیح دهم، قضاوت را میگذارم به دوستان دیگر. در ضمن شخصیتِ شما و کارکردهایشما و سابقهی خدمتِ چهل سالهی شما در جای خود، من به آن ارج میگذارم و احترام دارم و بحث هم خدای ناخواسته بالای شخصیتِ و فهم و دانایی شما عزیزان نیست بحث بالای دو بیتِ این مثنوی است و فکر نمیکنم نقدِ شعرِ یک شاعر به فهم و دانایی و شخصیتِ آن شاعر صدمه بزند، بگونهی مثال بزرگوارانِ زیادی بعضی از اشعارِ حافظ و سعدی و دیگر شاعرانِ بزرگِ کلاسیک را نقد میکنند مانند این شعرِ حافظ "در وفای عشقِ تو مشهورِ خوبانام چو شمع- شبنشینِ کوی سربازان و رندانام چو شمع" که بر قافیهی آن نقد وارد است(عیبِ شایگان یا عیبِ ایطای جلی در قافیه)، و مثلِ این بسیار نقدهای دیگر از شعرِ شاعرانِ نامدار شدهاست؛ اما این به آن معنی نیست که کسی به شخصیت و فهم و دانایی حافظ و دیگر بزرگان بتازد؛ باز هم میگویم نقدِ شعر جای خود را دارد و شخصیت و دانایی و تواناییهای شما جای خود را، من به هردوی شما بزرگواران احترام میگذارم و دوستتان دارم. در اخیر باز هم از شما معذرت میخواهم و آرزومند ام که از گفتههایم دلخور نشده باشید، ایام به کام وقتتان خوش. بدرود🌹🌹🌹🌹🙋♂️ ::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: *پاسخ منظوم : ای جناب میرویس اهل هرات بارها توضیح دادیم از برات حاج ابراهیم و من با جندقی تا بدانی برحقی نی باحقی هم مثال آورد استاد سخن از بهار آن اوستاد ممتحن از قبول حق تمرّد می کنی بد نه با ما بلکه با خود می کنی میرویسا! باصره گر با گره نیست همقافیه همچون حنجره رو دلایل را بیاور معنوی معنوی تنها نه،مستحکم، قوی تا پسند خاطر یاران شود حرف حق نیکوترین عنوان شود رأی باطل را به خود تلقین مکن بر شعور دیگران توهین مکن شو پذیرا این که می گردد گره در سخن همقافیه با باصره دست بردار از لجاج ای میرویس من نخواهم داد باج ای میرویس ارتجالی گفتم این ابیات را وه چه عالی گفتم این ابیات را در مثل مرد هنرمندم بگیر یعنی آن خودگوی خودخندم بگیر... این سخن بگذار تا وقت دگر بلکه پذرفتی توحق را ای پسر! خوش عمل عباس هنگام وداع عذر می خواهد ز تصدیع و صداع. *********
|
میرویس هروی
1400/10/27 در ساعت : 19:8:47
نظمت ای عباس جانِ خوش عمل بود شیرین همچو باران در حمل* حال بشنو میدهد پاسخ برات خاکِ پایت میرویس اهلِ هرات از دو بیتیکه در این زیر آمدهست عفو کن چون بی ز تدبیر آمدهست** در نخست آن ادعایت بر بهار نادرست است از سر و بن؛ شرمدار*** بر بهار و شعرِ او تهمت مزن اوست همچون طوطی و تویی زغن**** شعرِ او عاریست از عیب و گِرِه شعرِ او زین عیبها دارد زِرِه او نکو داند که "های" باصره غیرِ ملفوظاست چون "های" سره***** با گِره باید گزینی قافیه یا "دِه" و یا "بِه"...؛ نه "نای" نافیه "های" "دِه" مثلِ "گره" ملفوظ هست پس "روی" در هر دو اش محفوظ هست زین سبب مولای بلخی با یقین با "گِرِه" بگزید "ده" را اینچنین: "پس کرم کن عذر را تعلیم دِه برگشا از دست و پای من گِرِه"(مولوی) یا که چون فردوسی استادِ سخن باگِرِه باید "زِرِه" را داد خَن بهرِ درکِ بهترِ این گفتمان بیتی از شهنامه میآرم بخوان: "نیوشنده بودند و لب با گِرِه بپاسخ نیامد گروی زِرِه فردوسی"(شاهنامه چ بروخیم ج ۳ ص ۶۳۴). چند بیت از شاعرانِ نامور حال میآرم در اوزانِ دگر: ۱- "مگو از زر و صاحب زر که بِه گِره بدتر از بند و بند از گِرِه" نظامی ۲- "و دیگر که دارد همان او زره کجا گیو زد بر گریبان گِرِه" ۳- "دگر گنجور برگستوان و زِرِه چو گنجور ما برگشاید گِرِه فردوسی ... من مثال و منبع آوردم برات گر غرض باشد مرا؛ بر من ممات آنچه را بایست گفت آن گفتمش آنچه در دل بود چون دُر سفتمش گرچه طعنِ جاهلی بر من زدید خیر باشد من سیاه و تو سفید تا محبت نشکند رفتن بِهاست زینکه حرمت نشکند رفتن بِهاست تَمَّت بالخیر! ::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::: *اگر می گفتی :.....«نزد یاران است احلی من عسل» بسیار زیباتر بود. **مصراع نامفهوم است.... ***شعر بهار را استاد حاج محمدی به عنوان شاهد مثال آوردند و بسیار هم مناسب بجاست... **** اوست چون طوطی تویی همچون زغن..... ***** هاء باصره و سره غیرملفوظ است؟یاللعجب....روشنتر از آفتاب ملفوظ است.
|