دلتنگ تر از نرگس چشمان تو این سینه ی تنگ است
آوخ که من ام شیشه و این بازی تقدیر چو سنگ است
صد بار از این حاشیه تا ساحل ابروی تو راندم
هر بار دلم خانه ی چشمان تو را دید که جنگ است
در خاطره ی چشم شبی سرد، کمان دار نمانده ست
بر سینه ی آرام سحرگاه دلی، زخم خدنگ است
این خانه ی دریای نگاهی که تو دیدی، همه پر اشک
هر گوشه از این خانه ی مغموم، در اندوه نهنگ است
در حشمت این صخره ی سرخی که غنوده ست به الوند
نقشی است که یک پرده ز دلدادگی ماه و پلنگ است
***
هنگام که این قصه سرآمد و سرآغاز سحر شد
هنگامه ی تنبور و سه تار و دف بیداری و چنگ است
پایان غزل، فرصت آغاز سرودی است که با گل
بشکفته ولی نیمه ی هشیاری این شور درنگ است
پنجم اسفند نود