صدای ضربه ی میگرن ، صدای ضربه ی طبل 
	همیشه تلخ می رسد اما سریع تر از قبل
	به درد می رسد این حس کهنه ی مبهم
	و رنج می کشی و بغض می کنی کم کم 
	میان خلوت و  تاریکیت نشسته اتاق
	تو مجرم همیشگی ، اتهام ، قتل چراغ
	برو میان سرت هی بگرد پیدا کن 
	هزار جمله مایوس و سرد پیداکن 
	پسر چه کرد ..برادر چه گفت ..شوهر چه ؟
	برای انتقام خودت چند مرد پیدا کن
	برو به گنجه از آن قرص های قرمز ریز 
	و توی کیفت از آن قرص زرد پیدا کن 
	و مشت مشت بخور قرص های خواب آور 
	بپیچ دور خودت پیله ای عذاب آور
	ببند روی سرت دستمالی از سرکه 
	و بد بگو به زمین و زمان ، به هرکس که...  
	و فکر کن که اگر لحظه ای برد خوابت 
	و فکر کن که یکی می دهد تو را تابت 
	وفکر کن که نشستی کنار دست خدا 
	و دست برده کسی توی روح و اعصابت 
	و فکر کن که  دوباره  نشسته خواهد ماند 
	به استکان و به لیوان و ظرف و بشقابت
	و فکر کن که کمی خواب می دهد تسکین 
	..... به تابه تا شدن لنگه های جورابت 
	...به چشم بستن خود باز زیر بالشی از پر 
	و صبح ، باز کردن چشمان یک زن دیگر
	به این که باید از این پیله شاد برخیزی
	........................
	دوباره صبح شده ...چای تازه می ریزی