دیدی کلاغ قصه به آخر رسید .رفت
	وقهرمان قصه ترنجی نچید .رفت 
	 
	او در تمام قصه به دنبال  ( او ) نبود 
	درکش نکرد حال دلش را ندید .رفت
	 
	سی سال آزگار کسی کال مانده بود 
	وقتی که تازه داشت کمی می رسید . رفت
	 
	آن دم که شانه کرد گیسوی پنهان راز را 
	جادوی کینه ساز گلویش برید . رفت
	 
	شعری سرود هق هق نای بریده اش
	گنجشکی از چکامه به خونش چکید .رفت
	 
	شهزاده ی تمامی این قصه های تلخ 
	شد عاشق عجوزه ی مرگی سپید . رفت
	 
	دیدی کلاغ در ته این قصه قهرمان 
	پیش از رسیدنت ...شد ناپدید رفت
 
    
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1390/12/6   در ساعت   :    13:54:36
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
863
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.