دیدی کلاغ قصه به آخر رسید .رفت
وقهرمان قصه ترنجی نچید .رفت
او در تمام قصه به دنبال ( او ) نبود
درکش نکرد حال دلش را ندید .رفت
سی سال آزگار کسی کال مانده بود
وقتی که تازه داشت کمی می رسید . رفت
آن دم که شانه کرد گیسوی پنهان راز را
جادوی کینه ساز گلویش برید . رفت
شعری سرود هق هق نای بریده اش
گنجشکی از چکامه به خونش چکید .رفت
شهزاده ی تمامی این قصه های تلخ
شد عاشق عجوزه ی مرگی سپید . رفت
دیدی کلاغ در ته این قصه قهرمان
پیش از رسیدنت ...شد ناپدید رفت
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/12/6 در ساعت : 13:54:36
| تعداد مشاهده این شعر :
836
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.