و اين نماز را هم در محراب عشق تو مي
گذارم تا باز هم لبم را بهانه اي باشد براي
از تو سرودن. سينه ام تا تو نيائي پر از
دلتنگي زندانهاي صحراست. ليبي سرزمين
موعود من است كه سي سال است روحم
در آن سرگردان است تا موساي آرزوهايم
بعد از مرگ فرعون ها عصائي به نيل فراق
بكوبد و مرا از هجوم امواج سرگرداني به
سرحد يقين رساند. تو در روزي كه هيچكس
حتي قاصدك انتظارش را ندارد از خيابان باور
ظاهر خواهي شد و من داستان تمام
نشدني ترديد را برايت تكرار خواهم كرد.از
شهريور 57 تا امروز آن قدر راههست كه اين
دل تنگ من حد نصاب تحمل تاريخ را احراز
كرده باشد. كسي گفت پنهان در پس
فراموشي ها، كسي گفت مدفون در اعماق
نيامدن ها و كسي مثل من مي گويد امام
عشق پشت ميله هاي بيكسي هاست و
هنوز مشتاقانه فردا را انتظارمي كشد. حق
با كيست؟ به خدا نمي دانم. ولي هرچه
هست بدانيد: ما آن زيبا را به خدا سپرده
ايم و از قول عارف همداني مي گوئيم: من
از درمون و درد و وصل و هجرون پسندم
آنچه را جانون پسندد.
|