لعنت به من؛ كه بسته به دیوار مانده ام
سر در سكوت پیله، ته غار مانده ام
می ترسم از گزاره ی تردید؛ بر قضا
مانند بخت تیره درانكار؛ مانده ام
این رسم زندگیست كه از درد بگذرد:
من، بی سوال؛ نقطه ی پرگار مانده ام!
حال تو را من از چه كسی پرس و جو كنم؟
در امتداد خواب تو بیدار مانده ام؛
از چشم تو نگاه محبت بعید نیست
در این خيال خام؛ گرفتار مانده ام
وصفت قصیده بود؛ شبیه غزل شده
در قصر خاطرات تو آوار مانده ام
امضا؛ زنی كه قدر تو را خوب می شناخت
فرمان چشم توست كه بر دار مانده ام.
صبح(راشین گوهرشاهی)
بهمن نود- تهران
....
....

راشين گوهرشاهي- ماژيك و راپيدوگراف بر كاغذ-1378 .
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/12/1 در ساعت : 11:33:16
| تعداد مشاهده این شعر :
1517
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.