تحمل !
	
		
		 
	
		آن لحظه که طبع شعر من گل می کرد
	
		
		 
	
		دیوان غزل هوای بلبل می کرد
	
		
		 
	
		از شدت درد، واژه ها تب کردند
		
		ای کاش مرا کسی تحمل می کرد 
		
		000000000000000000000000000000000 
		
		این نورها !
	
		
		این نورها ، تشعشع شمشیر آخته است
		
		این آب نیست، کاسه ی سربی گداخته است
		
		حالم بد است، این همه عنوان برای چیست؟
		
		این مهره ها نشانه ی سرباز باخته است
		
		0000000000000000000000000000000000000000 
		
		آئینه ی نشکن
		
		غنچه ها در باغها آهن شدند
		
		خودنمائي ها دوصد خرمن شدند
		
		قصه ی آئينه ی چيني چه بود!
		
		از قضا آئينه ها نشكن شدند.