بچه های لشگر ما.
خرداد 1375
(تقدیم به فراموش شدگان لشگر 31 عاشورا)
روزها پشت سر هم می روند
لحظه های شادی و غم می روند
عمر ما سرشارِ از این لحظه هاست
نوبت ما، در صفی بی انتهاست
حیفِ این روز و شب و این زندگی
شرم می آید ز ما شرمندگی
در پس این زندگی آیینه هاست
یعنی ای مردم! خدا مهمان ماست
یعنی اینک مانده ای در بندِ نان
یعنی اینک امتحان است، امتحان
باز باید یادِ آن دوران نمود
یادِ دورانِ پر ازخوبان نمود
یاد داری چهچه رگبار را؟
دستهای جعفر طیّار را؟
خاطراتِ جبهه ها، یادت که هست
شور و شوق بچه ها، یادت که هست
بچه های لشکر بدر و حُنین
عاشقان لحظه های یا حسین
جمعِ خوبان بود و محفل ، جبهه ها
مست، ساقی، میکده، رقص سماء
نور شفاف منوّر را ببین
صورت ماه پیمبر را ببین
در خشابش سوره شمس الضحی
رمز بی سیمش، علی موسی الرضا
دانه ی تسبیح، اشک چشم او
معنیِ الواقعه در خشم او
....
رمز بی سیم خدا! حاجی کجا؟
قهرمان جبهه ها! حاجی کجا؟
جیره ی جنگی، فقط یک یا علی
اوج دلتنگی، فقط یک یا علی
وعده ی ما، پای میدان عمل
موعد ما ، حی علی خیر العمل
یادتان باشد که با هم می رویم
سوی معبود دو عالم می رویم
تکفر گردان سجادم هنوز
پیک سرخِ تیم امدادم هنوز
ساکن شهری به رنگ آبیم
آشنا با لحظه بی خوابیم
رفته از یادت مگر آن لحظه ها؟!
دوشکاچی ، سرد و خاموشی چرا !
همنشین سنگرم، یادش بخیر
آن رفیق بی سرم، یادش بخیر
گوشه ی سنگر ز پا افتاده بود
چون غزل، خمپاره بر جان خوانده بود
پیکر بی سر، به روی خون و خاک
نیست حتی یک نشانی از پلاک
یادگار از او فقط یک چفیه ماند
رد پایش روی خط ، یک چفیه ماند
درپسِ این چفیه، معنایی جداست
این نشانی از تمام بچه هاست
ای حضور عشق تکفیرم مکن
با نگاه خویش، دلگیرم مکن
ای عروج سرخ من جا مانده ام
ای هوای جبهه ، تنها مانده ام.