قوت او جز نان جو نوشابه اش جز آب نیست
چلچراغ خانه اش جز پرتو مهتاب نیست
شب چو می آید به سوی بیت استیجاریش
کوفته از کار تفریحش به غیر از خواب نیست
رخ به سیلی سرخ در هر حال می دارد نگاه
حاش لله سرخی رخسارش از سرخاب نیست
آب آلویی نباشد آب دوغی ترش هست
شربت او حاصل از به لیمو و دوشاب نیست
سر چو بر بالین گذارد شبه میت می شود
بس که جان کنده ست در جسم نحیفش تاب نیست
یاد یار مهربانش نیست دیگر دلنواز
از هجوم ضعف گویی کمتر از مرداب نیست
بازوان لاغرش همچون نسیج العنکبوت
کل هیکل غیر عکسی در حصار قاب نیست
پسته در قاموس او یعنی که موجودی عجیب
جز چغندر پخته او را معنی قطاب نیست
ذرت بو داده او را مرغ بریان بود و هست
می خورد الحمد می گوید اگر چه ناب نیست
یا کشاورز است یا که کارگر یا کارمند
تاجر و ملاک و صاحب منصب وارباب نیست
رج به رج بردار از هر بیت اول حرف را
تا بدانی این جماعت نادر و نایاب نیست.