( چراغ همت )
	وفا کن ای دل که بی وفـا را  ،  بـه جـز نـدامت ثمـر نباشد 
	 اگـر محبت نـرویـد از دل   ،    نـمـاز جـان را اثـر نباشد
	 به سنگ مانـد  دلی که بـا آن  ،   لبی نخنـدد سـری نجنبـد 
	 بمیرد آن تن که صاحبش را ، هـوای عشقی بـه سر نبـاشد 
	دلا سفر کن به کوی جانان  ، که جان ز هجرت صفا پذیرد 
	 و گـر نـه انسان بساید آسان  ،   اگـر دلش در سفـر نبـاشد 
	 چـه ارمغانی ز عشق بهتـر  ، نشانی از آن بـه دیـده بنشان  
	که هر که با دل گرفت الفت  ،   به عشق کوشد مگر نباشد 
	چنان بیفـروز چراغ همت  ،   کـه پـرتـوش بـر جهان بتابد 
	چه سود حاصل ز رنج بـردن ،   اگـر به گنجت گهر نباشد 
	دلی که شبها ستار ه خوان شد ،  به تیره روزی نمی نشیند 
	 چنـان خدا را کننـد قسمت  ،   کـه خفتگـان را خبـر نباشد 
	 دل خیـالـم در ایـن گلستان   ،  بـلـنـد سبـزی بـه راه دارد 
	 بـه چشم جانـم نمی نشینـد  ،   اگـر که چشمم به در نباشد  
	                   محمد روحانی ( نجوا کاشانی )
 
    
موضوعات  : 
    
       تاریخ ارسال  :  
1390/11/18   در ساعت   :    21:43:58
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
1172
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.