در گذر از رنج
در گذر از دود
خسته ز تهران دراندشت غم اندود
شهر خودم را
کوچه به کوچه
رفتم و دیدم
مدرسه ها مسجد و بازار
خانه ی «سردار»
کودکی ام را
آینه ای گمشده در کوچه ی خاکی
یافته بودم
***
جمعه صباحی
دامن صحرا...
رفتم و رفتم
تا ده ییلاقی اینک شده مخروب
نی اثر از چشمه نه از باغ
نی خبر از مردم محبوب!
باد تو گویی
زمزمه ای داشت به گوشم
شکوه نه در زمزمه پنهان
باد نه آن باد صمیمی
تا که مگر در گذرش چهره نپوشم
از غم و اندوه
یاد گذشته
قطره ی اشکی شدم از دیده چکیدم
زان همه ویرانه که دیدم
هم نه تامل
پای از آن دخمه کشیدم
در گذر از حادثه ده نیز
پیر و فروخفته چو من بود
نی اثر از چشمه نه از باغ
نی خبر از مردم محبوب
دشت ولی بود همان دشت
کوه ولی بود همان کوه
شاهد ویرانی ده
بی که توانند
رمز به جا ماندگی خویش بدانند
***
بیدل و مغموم
راه نوردیدم و برگشتم از آن هول
دشت همان دشت
کوه همان کوه
من نه همان من!
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/17 در ساعت : 17:50:23
| تعداد مشاهده این شعر :
919
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.