( شکیبایی )
در دست های آرزو مندم
یک التماس کهنه می چرخد
یک خواهش مغلوب
یک درد ناپیدای بی درمان
از هر که می پرسم
پریشانی کجا آرام می گیرد
سر می تکاند با شگفتی
می گریزد ، دور می گردد
یا با نگاهی از سر افسوس می گوید
تلخ است طعم سالهای تیره ی سر در گریبانی
تنها یکی حرف مرا فهمید و با من گفت
آنسوتر از کوه بلند آشناییها
پر چین کوتاهیست
معمار پیری کرده بنیادش
نامش شکیباییست
هر گاه پندار تو را تشویش غارت کرد
هر گاه گم کردی نگاه خویش را در خویش
اندیشه آنجا بر
یک تکیه ی کوچک بر آن دیوار
یک سال نا آرامی از سر می برد بیرون
هر گز نخواهی شد از این داد و ستد مغبون
گفتم عجب خوش گفتی ای استاد
درمان کوتاهت گرامی باد
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/16 در ساعت : 23:12:23
| تعداد مشاهده این شعر :
1537
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.