ای جلوۀ جان هنر، ای حُسن فریبا !
رویای درخشان منی در دل شبها
ای اختر زیبا!...
این شعر دل انگیز بهین نغمۀ جان است
تفسیر مهین خواستۀ قلب جوان است
آهنگ روان است
فریاد غریقیست ز امواج تمنا.
ای کوکب رخشنده ام، ای دُختر خرشید!
مهر تو در اندیشۀ من پرتو جاوید
چون بادۀ امید
کز جلوۀ روانتاب کند ساغر دلها.
آغاز بهاران و سر صخرۀ کُهسار
پیمان تو و خاطرۀ بوسۀ سرشار
وان لالۀ گلنار
کز جای قدمهای تو سر بر زده آنجا:
یادیست که هرگز نتوان کرد فراموش
روزی کنم آن صخرۀ زیبا همه گلپوش:
ای زینت آغوش!
کان وعده بجا گردد و باشی ببر ما.
فریاد از آن لحظه که ماند همه بر جای
آن کوه و همان منظره و آن سنگ گرانپای
دیگر شودت رای
ما را نکنی یاد و گزینی دگری را.
بارق شفیعی
کابل
١۳۴١
کلمات کلیدی این مطلب :
پیمان ،
تو ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/11/10 در ساعت : 17:56:20
| تعداد مشاهده این شعر :
1003
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.