معصومیت از دست رفته
روزهای شادِ ما در زندگی معـدود بود
قدر یکـــدیگر ندانستیم ، رفتن زود بود
منتظر ماندیم تا خورشید نور افشان کند
صبح روشن رفت و شبهایش چــه قیر اندود بود!
دست بردم تا بگـــیرم دست یارم را به مهر
دست یارم را فشردم ، دست ، خــون آلود بود
ما جوان بودیم و شیدایی رفیقِ راهِ مان
گوش ما ازپند ناصح ، بی گمان مسدود بود
آنـقـَدَر رنجیدم از رفتار و از گــفتار تو
دلخوری بسیار بود و دلخـوشی محدود بود
موج می زد خستگـی در قامت و سیمای من
حالت افسردگــــی در صورتم ، مشهود بود
عاقلی می گفت : برداریم از این رفتار دست
از ضرر سرشاربود و، خـالی از هر سود بود
طبع شـعرم را چو بـُردی ، گنگ و بی معنا شدم
جوی طبع شعر من ، پیش از تو همچون رود بود
خانه ای از عشق با خشت تحمُل ساختیم
خانه زیبای ما چــــون جَنَت نمرود بود
گفته بودی آتش عشقت بســوزانـَـد مـرا
شعله ی آتش ندیدم ، هرچـه دیدم دود بود
نکته ی طنزیست از مضمون جدایش کرده ام
عقده ای در حلق ، چون زندانی مسعود بود
بود در لفظ لـُری بید است ای بیدار دل
هر کجا بیدی تو دیدی بید،آنجا بود بود
مصطفی معارف21/10/1390 کرج