عاشقی ذره ذره می بارید...نفس کوچه ها معطرشد
روی گلدسته ها اذان می ریخت ، زائری در افق شناور شد
چند متری جلوتر آمد و بعد...روبه روی سپیده زانو زد
در مقام رضا(ع) گرفت آرام، ناظرِ ایستگاهِ آخر شد
چشمهایش به سمت در چرخید ، با نگاهی غریب گفت آقا...
اشک او اتفاق شد ... تابید ، صاف و ساده شبیه مرمر شد
دست و پایش عجیب می لرزید ،حس او را کسی نمی فهمید...
گنبد زردو صحن گوهرشاد...، محو دارالشفای خاور شد
گفت آقا غریبه ام تنها ، جان فرزندو ...مادرت زهرا...
لاعلاجم بدون تو بی شک ...سینه اش داغ دار و پر پر شد
سالگرد شهادت آقا...، پا برهنه نجیب و در یا زاد...
روبه دروازه های منبر ِ نور، دسته هایی پر از کبوترشد
...
از غریبی ِ ضامن آهو...، چشم هفت آسمان ترک برداشت
نم نمک قطره قطره می بارید ، چهره ی زندگی مکدرشد
چشمهای زمین به سوز افتاد ، پشت افلاک ،از غمش خم شد
آنچه بر روزگار آمد از ...، فهم و اداراک ها ...فراتر شد
نخلها را به گریه وا می داشت ، تاک ها را به خون دل خوردن ...
طعم انگور داشت بارانها ، رنگ مشرق شبیه ساغر شد
1388/11/10
http://sabzevar-sher.persianblog.ir