بسم الله ...
	 
	 دوباره شب شد و تاریک شد فضای خیال
	دوباره حسرت و تنهایی و سکوت و ملال
	 
	 هوای سرد خزان و هلال ماه جدید
	چقدر دور شدی از من ای خیال بعید
	 
	 گرفته است دلم مثل هر شب و هردم
	خیال روی توام هست همچنان دردم
	 
	طبیب من به کجا رفته ای دگر برگرد
	تمام کن ره صد ساله ی سفر برگرد
	 
	تو را سفر به کجا برد آشنای غریب؟
	کجا دوتا شده از اشتیاق شاخه ی سیب؟
	 
	کجا شکسته به تکبیر تو صدای سکوت ؟
	کجا نشسته به کام تو ربنای قنوت ؟
	 
	تو در کجای جهان سجده می کنی ای ماه
	ز عمق چاه می آید هنوز نم نم آه
	 
	 و آه در غم یاری گذشت عمر جوان
	و آه در غم یاری شکست پشت جهان
	 
	 بیا ببین که به راهت چقدر خون کردند
	بیا ببین که غم عشق را جنون کردند
	 
	 جنون ولی همه ی افتخار منتظر است
	چه فرق می کند اینجا که عشق مستتر است ؟
	 
	 چه فرق می کند اینجا میان پیر و جوان
	به هیچ دل نرود عشق جز ضمیر جوان
	 
	 من و تمام جوانان ذبیح عشق تو ایم
	ازین فدا شدن ای عشق نیست ما را بیم
	 
	 تو غائبی ز جهان و جهان فدای تو باد
	تمام هستی ما این زمان فدای تو باد ...