( خوش عمل جان ، آفتاب عزتت پاینده باد )
( شاعر طنز فخیم و شعر شیرین زنده باد )
(بیست و پنج ِماه دی،پایان ِپنجاه و سه سال)
( سالـروز و شوکت ِ میـلاد گل فـرخنده باد )
با صمیمیت و سلام ، سالروز تولد استاد ارجمند جناب آقای عباس خوش عمل به محضر ایشان و همه ی دوستان عزیز در سایت شاعران پارسی زبان تبریک و تهنیت باد .
این قصیده با طرح جدید ، از دو بخش تشکیل شده ، بخش اول موشح است و اگر حروف ابتدای همه ی مصاریع آن را به ترتیب کنار هم بگذاریم جمله ای به دست می آید که به استاد خوش عمل تقدیم گردیده ، در بخش دوم کمی چاشنی طنز و در پایان ماده تاریخ تولد استاد با استفاده از حروف ابجد افزوده شده است
" خوش عمل ، ایهام آواهای دور "
می بریز ای ساقی بزم حضور
یا به ما ده باده در جام بلور
لازم آمـد تـا بـه آیین ِ نشـاط
از غم و اندوه ، دل باشد به دور
دست ، افشانیم و پا کوبی کنیم
از نسیم ِ عطر ِ گل های سرور
ساز ِ دل ها ، می نوازد با طرب
تا شود چشم حسود از غصه کور
ای دل از آیینـه هـا عبـرت بگیـر
دیـده بـانی کـن بـه آییـن عبـور
خوش عمل را ببن که در شعر ترش
واژه ها را می کند با عشق ، جور
شوق او در شعر ، غوغا می کند
عشق او ، می گیرد از اندیشه شور
مهـربـانـی از کـلامش پـر فـروغ
لابـلای واژه پنهـان کـرده نـور
مـاهـر و استـاد در انـواع شعـر
بـاهـر و بـالـنـده در سیـل بحـور
از نهادش عشق می جوشد بلند
راوی شعر است و نقـّاد شعور
کـاروان ِ شعـر او پـویـای راه
با شتاب و شوق ، در اوج ظهور
اوستـاد ِ طـنـز هـای دلـنـواز
در بلندای سخن ، سنگ صبور
<<******************>>
اینـک از تـوشیح می آیم بـرون
می دهم فتـوا بـه تـاریـخ حضور
تا ازین خشکی در آید شعر ِ تر
طنز را هم می کنم کم کم مرور
شهر کاشان شاهد آیینه هاست
در بهـشتستـان اشعـار و نـثـور
فحـل ها دارد بـه دنیـای سخن
ملت ایران به آن شیران فخور
بیست و پنج ِ ماه ِ دی ، در شهر ما
کودکی آمـد بـه دنـیـا لخت و عـور
سال میلادش بـه ابـجد می شـود
" خوش عمل ، ایهام آواهای دور "
جامه ی شعـرش بـه تن آراستند
شوخ طبعان از شراب شعر و نور
هیچ کس باور نمی کرد این پسر
شعـر را گردد چنیـن شایسته پـور
هــم بــه قــرآن آشـنـایی دارد او
هم فـراوان خوانده انجیل و زبـور
آخریـن طنـزی که در دفتـرنـوشت
شــوخـی او بـود بـا اهــل ِ قـبـور
بنـده را بـا او سـر ِ دلـدادگیست
از صـمیـم ِ قلـب ، تـا حـدّ وفـور
گفتـم اخـوانـیـّـه ای از جـان ودل
نــه زری در کار بود اینجا نه زور
پـای بیـرون می نهـم از مـرز طنز
تـا بـیـفـشـانـم بـه جـدیـت بــذور
از خــداونــد ِ کــریــم ِ کــردگـار
خـالـق سبـحـان ، خـداونـد غفـور
آرزو مـنـدم جـنـاب خـوش عـمـل
زنــده بـاشـد تـا زمـان نفـخ صـور
محمد روحانی ( نجوا کاشانی )