یا زینب کبری(س)
آن روز ، خدا نام تو را آه کشیده
خورشید خجالت ز رخ ماه کشیده
شب شال عزایی شده بر گردن گردون
بر سر زده اقلاک و زمان آه کشیده
این آه پراکنده در آفاق ، ز کوفه ست
دردی ست که چرخ از نفس چاه کشیده
آن راز ِ مگو چیست که در چشم حزینش
این واقعه ها را خوش و دلخواه کشیده
بر کوه فکنده ست ، زنی سایه ی حیرت
بر دوش خود از بس غم جانکاه کشیده
او زینب کبراست که در کاخ زبونان
شمشیر زبان اسدالله کشیده
چل روز گذشته ست و دلم باز هوایی ست
پَر جانب شام و حرم شاه کشیده
(20 دی 1390)