بعد او......
بعد او......
ïبعد ِاو دیگر بهاری در دلم نمی روید
بعد ِ او خا طره های ِجوانی ام می میرد
آه ،چه کنم خدایا بگو
بغض ها در گلویم چه غمگنانه می میرند ودیگر دلم را جز خزان افسردگی ها بهاری در نمی گیرد.
ïباورم نیست ،باورم نیست زبد عهدی ایّام
که یار را دیگر نمی بینم
خدایا ،بگذار ببینم به یکبار
روی ِمَهروی ِ زندگی را
خسته ام بس که دیدم
آن روی ِسکّـــۀ زندگی را.
ïاوست تمام خاطره های جوانی ام
بعد او هرچه هست
پیری ست
دل مردگی ست
من نخواهم بعد او زندگانی را
ïننگ باد ،تنگ باد
زندگی و دلی که بی او به سر شود
من نخواهم این زندگانی را .
ای جوانی اگر رفتی د گر بدرود
من هم در پی ات خواهم آمد
که نخواهم بعد تو زندگانی را .
بی تو چون نگریم در حسرت جوانی ام
ای که تو تمام خاطره های خفتۀ منی
بیدار شو ای بخت
که رفت از بَــــرَم جوانی ام
بنگر کجاست ،یار رفت
من نیافتم کـــــــــــــا مرانی را.
بعد رفتنش زندگی را ندیدم
جـــُستم ،نیافتم ـــ چیست خوشبختی ،چیست عشق ـــ
آه ،من ندیدم شـــــــــا دمانی را.
بگذشت عمر در حسرتی
که شاید ببینم روی مهر بانی را
صد افسوس که ندیدم روی زندگانی را .
هر چه کردم کسی غیر تو نشد همنشین دل
ای همه جان و دلم ،ندارم غیر تو همنشینی را.
باز گــــــرد ای همۀ جوانی ِرفته ام
تا به پا یت بریزم همه عمر باقی ام.
من چه دارم ،جز مشتی اشک ِبه لعل آمیخته
ــــ که شبها به گــاه ِ تنهایی خویش ـــ
حقیرا نه ریزم به پایت
ای همۀ جوانی ام ....
ســــــــــــیّد ه ســــــــــــــودابه رضازاده ـــــــ اسفند 87 ــ با بل ـــ