سنگ زد دستی به سنگستان من
آتشی پر ریخت در دامان من
چشم من با اتفاقی باز شد
زندگی بازخمه ای آغاز شد
خواب بود اما مرا از خواب برد
شعله بود اما مرا تاآب برد
چشم بندی چشم من را بازکرد
نور در چشمان من پرواز کرد
سایه ای درصورتم خورشید کاشت
بت گری در باورم توحید کاشت
آتشی در جام جانم آب ریخت
شب پری در ساغرم مهتاب ریخت
شمع من را شب پرستی زنده کرد
هوش من را مست پستی زنده کرد
شعر من در باغ طوفان کرد گل
عشق در خاکی پریشان کرد گل
سنگ دل را بت شکست و موم کرد
نور عشقی سایه را معدوم کرد
خشکی من زیر آتش خیس شد
جامه ی جانم پر از ادریس شد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1398/6/24 در ساعت : 7:41:10
| تعداد مشاهده این شعر :
203
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.