در شام که میقات جگرگوشه ی زهراست
دور از وطن افتاده گلی بی کس و تنهاست
پنهان به دل خاک یکی در یتیم است
کاو دخت حسین بن علی راحت دلهاست
از باغ بهشت است یکی روضه در این ملک
سرسبز و دلاویز و فرحبخش و مصفاست
گنجی است نهان دردل این خاک که نامش
بر لوح فلک حک شده در قاب مطلاست
اینجاست ضریحی که ملک بسته دخیلش
اینجاست طبیبی که از او زنده مسیحاست
ویرانه نشینی است که در صومعه ی عرش
استاده به دربانی او مریم عذراست
یک غنچه ی نشکفته ز گلزار نبوت
یک گوهر ناسفته ز دریای تولاست
خواهی اگر از رنج و غم و درد رهایی
داری اگر امید شفا وانچه دلت خواست
بیهوده مزن زار و حزین این در وآن در
بیراهه مرو چون که طبیب تو همینجاست
طفلی که ز رنج و غم او تا به قیامت
دلها همه آشفته و تفتیده جگرهاست
بر باد از او سلطنت کفر یزیدی
بر پا هم از او بیرق توحید به دنیاست
نامش زده آتش به دل شیعه رقیه
دردانه عزیزی که جگرگوشه ی زهراست
از درگه این کودک معصومه طلب کن
هر آنچه دلت خواست دهد بی کم وبی کاست
دامان وی از دست مده «خوش عمل» امروز
کاین کوکب دری به خدا شافع فرداست.