((بوسهل زوزنی ، مردی امام زاده ومحتشم وفاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در تبع وی موکد شد....))
خواب از چشم آسمان پر زد، تا به یک ماجرا بپردازد
مرد را چوب دار می فهمد ، به چه چیزی زمانه می نازد ....!
((زوزنی))گاو مکر زاییده ،((حسنک)) را به دار آویزد
حسنک با نجابت چشمان، به نفهمی ِ خلق می تازد
مرد ساکت بدو ...بدو ...آخر ...! یک نفر دوست دار تحقیر است
عقده دارد تمام دنیا را ، تا تو را ساده دست اندازد
به گمانم تو قرمطی هستی ...! بی شک و شبهه کفر می گویی...!
بی سبب هی نخند مردم را...خنده ات جام زهر می سازد
مرکب چوبی تو آماده است ، اشک مادر نمی شود جاری
بعد از این مار خوش خط و خالی ، به مقام تو دست می یازد
مرد ....
تنها سکوت کرد و رفت ، موج در موج همهمه پیچید ........
باز هم بیهقی ورق می خورد ، حسنک ساده دل به دریا زد
http://sabzevar-sher.persianblog.ir/
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/10/7 در ساعت : 12:7:1
| تعداد مشاهده این شعر :
1250
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.