ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



شقّ القمر! (با ده بیت اضافه)
به قمر گفت مادرش روزی
دخترم! از چه بد پک و پوزی؟

زشت و سگ هیبتی و بدترکیب
هیچ مردی تو را نگشته نصیب

من به این خوشگلی و زیبایی
تو چرا عینهو هیولایی؟

لب و لوچه ت همیشه آویزان
همه جای تو هست نامیزان

مانده ای روی دست مادرخود
مثل شمس الملوک خواهر خود

خواستگار تو هیچ مردی نیست
بدتر از این گزند ودردی نیست

قمر از جاش ناگهان برخاست
مثل اوباش ناگهان برخاست

گیس مادر گرفت در دستش
برد و یک گوشه با رسن بستش

ناسزاها نثار کرد و زدش
گاه با سیلی و گهی لگدش

مادر از حال رفت و شد بی هوش
قمر افتاد بعد از آن بر روش

خواست پا تا به سر زند گرهش
بجود انتهای خرخرهش

که در خانه باز شد ناگاه
از ورود کسی شد او آگاه

پدرش بود ، آمد از سر کار
چون که اوضاع را بدان هنجار

دید ، غرّید و خشمگین گردید
از غضب نقش بر زمین گردید

خاست از جای چون که دیگر بار
رفت فی الفور جانب انبار

لحظه ای بعد چون پدر برگشت
دست خالی نه ، با تبر برگشت

خیز برداشت چست سوی قمر
خویش را پهن کرد روی قمر

با تبر کلّه ی قمر بشکست
رفت و در نزد همسرش بنشست

هی نوازش هی استمالت کرد
فحشها بر قمر حوالت کرد

زن بتدریج هوش آمده بود
گرچه جان تا گلوش آمده بود

گفت ای زن به من بیار ایمان
چارده قرن رفت و در ایران

شوهرت بی نزول وحی و کتاب
کرد شقّ القمر....بگیر بخواب!

موضوعات :  طنز ،

   تاریخ ارسال  :   1398/4/26 در ساعت : 11:20:45   |  تعداد مشاهده این شعر :  387


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

کریم شاهزاده رحیمی
1398/4/30 در ساعت : 10:33:54
سلام جناب استاد شعر بسیار زیبائی بود و داستانی بسیار روان فقط حیف که یک مقدار خشن بود و توجیه میکرد که انسانهای زشت خوب نیستند اصولا :(
به هر حال دست مریزاد
بازدید امروز : 232 | بازدید دیروز : 19,763 | بازدید کل : 123,958,832
logo-samandehi