دلم گرفته از آن روزهای بارانیست...
	هوا شکنجه گر و سهم من پریشانیست
	دلم گرفته و صد آه در گلو مانده
	نصیب بغض دلم؛ از قضا؛ فراوانیست...
	شبیه چشم تو ام؛ سرد و منجمد انگار
	یکی میان نگاهت همیشه زندانیست
	یکی میان نگاهت همیشه متهم است؛
	شبیه آینه ای در ردای گریانیست
	پرنده بودی و از بام ما گذر کردی
	هر آنچه مانده همین اشکهای پنهانیست
	خیال آمدنت قصه بود... می دانم
	و قصد کوچ تو هر فصل، رو به ویرانیست
	بهار می شود اردیبهشت می گذرد
	هنوز یاد تو در حال عطر افشانیست...
	
	
	
	شعر و نقش:
	راشین گوهرشاهی
	
 
    
    
       تاریخ ارسال  :  
1398/2/29   در ساعت   :    10:9:25
      |  تعداد مشاهده این شعر : 
    
906
    
    
   
   
        متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.