دنبال کیف مدرسه می گشت
دنبال نان خشک در جوها
یک بچه ی ده ساله لاغر
درگرگ ومیش برج وباروها
**************
یک ران مرغ تازه پیدا کرد
یک روسری قرمز خالی
هی جمع می کرد اشکهایش را
توی خیابانهای پوشالی
******************
بی کیف سمت مدرسه می رفت
یک کیسه ی آشغال هم پشتش
میرفت ودائم بر زمین می خورد
می گفت آخ از درد انگشتش
*************************
یک بچه اورا مسخره می کرد
یک بچه اورا پیچ وخم می داد
یک بچه اورا با لگد می زد
چشم قشنگش تا که نم می داد
**********************
گفتم نزن ای بی پدر مادر
این بچه هم مادر پدر دارد
روزی بگیرد انتقامش را
او هم خداوندی اگر دارد
موسی عباسی مقدم
تاریخ ارسال :
1397/10/20 در ساعت : 17:27:15
| تعداد مشاهده این شعر :
580
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.