آن حوالي كه عشق جاري نيست، زندهها مردگان بيگورند
بر تن كوچههاي بياحساس، عاشقان وصلههاي ناجورند
بيشكيبند در برابر عشق، مردمان نجيب چشمانم
صبرشان نيست تا شراب شود، اهل اين باغ، مست انگورند
تو نفسهاي خويش را گاهي، در قفس حبس ميكني، ورنه
عاشقيها شبيه اكسيژن، لحظههاي هميشه مقدورند
خلوت ما از آسمان و درنگ، هست خالي وگرنه بيترديد
همهي غارها حرا هستند، كوههاي جهان همه طورند
عشق، اي بارش لطيف بهار، روم و ايران مسخر نامت
طاق ابروت، كاخ كسراهاست، چشمهاي تو امپراتورند
چشمهايت چقدر رازآلود، چشمهايت چقدر دور از دست
آن دو در جلگههاي پست زمين، قلههاي بلند مغرورند
مثل پيوند موج با دريا، با غزلهاي من گره خورده است
حسرت دختران خوش اقبال، كه در احساس سبز لاهورند
گرچه فصل جوانيام طي شد، مثل باغي در انتهاي بهار
شاخههايم هنوز هم كه هنوز ...، غرق گنجشكهاي پرشورند
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/9/20 در ساعت : 23:26:39
| تعداد مشاهده این شعر :
1589
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.